اشعار شب پنجم محرم-شهادت حضرت عبدالله بن حسن(ع)

ساخت وبلاگ

اشعار شب پنجم محرم - مهدی مقیمی

 

رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم

رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم

 

رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی

نشان حرمله و خولی و سنان بدهم

 

دلم قرار ندارد در این قفس باید

کبوتر دل خود را به آسمان بدهم

 

عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو

من آمدم که حسن را نشانتان بدهم

 

عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است

خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم

 

سپر برای تو با سینه می شوم هیهات

اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

 

مگر که زنده نباشم که در دل گودال

اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم

 

من آمدم که شوم حائل تو با عمه

مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم

 

عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان

جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم

 

کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم

عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم

 

صدای مرکب و نعل جدید می آید

عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم

 

فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر

که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم

 

عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش

بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم

 

برای آنکه جسارت به پیکرت نشود

خودم لباس تنت را به این و آن بدهم

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*******************

 

مدح حضرت عبدالله بن حسن(ع) - مسعود اصلانی

 

سر می نهد تمام فلک زیر پای او 

دل می برد ز اهل حرم جلوه های او

 

عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت

با این حساب عالم و آدم گدای او

 

انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی

هر لحظه می تپد دل زینب برای او

 

او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر

تا با حسین می گذرد لحظه های او

 

بالاتر از تمامی افلاک می نشست

وقتی که بود شانۀ عباس جای او

 

نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود

بوی مدینه می رسد از کربلای او

 

مثل رقیه روح و روان حسین بود

او همچو عمه دل نگران حسین بود

 

مسعود اصلانی

 

******************

 

اشعار شب پنجم محرم –  علی فردوسی

 

عجیب نیست که سوی عمو شتاب کند

پدر ندیده عمو را پدر خطاب کند

 

رسیده وقت حنا بستنش ولی هیهات

محاسنی که ندارد به خون خضاب کند

 

چگونه تاب بیارد که آب آبِ حرم

اگر که جنس دل از سنگ سخت، آب کند

 

قسم به حضرت حق، "لا اُفارِقُ عُمّی"

مگر که مرگ بیاید مرا مجاب کند

 

رسید و دست سپر کرد تیغ را که عمو

به روی مردی اش از کودکی حساب کند

 

اگرچه دیدن داغ عزیز جانسوز است

همیشه داغ جوان بیشتر کباب کند

 

چه عشقبازی نابی، خدا نکرده مباد

که تیر حرمله ها کار را خراب کند

 

هنوز پشت لبش سبز نیست سرو جوان

تبر دریغ، چه با شاخ و برگ شاب کند

 

امانت است پسر، وای اگر حسین به حشر

ز شرم روی حسن چهره در نقاب کند

 

شود به خون جوان دست و دامن آلوده

خدا بخواهد اگر خاک را عذاب کند

 

علی فردوسی

 

**********************

 

اشعار شب پنجم محرم –  سید پوریا هاشمی

 

پروانه را تحمل ماندن بخاک نیست

مست تو را ز نیزه و شمشیر باک نیست

خیری ندیده هرکه برایت هلاک نیست

در عشق سن و سال که اصلا ملاک نیست

 

بوسیدی ام شکر شدن اثبات شد به من

از کنیه ات پسر شدن اثبات شد به من

 

ای یازده بهار پناه یتیمی ام

ماه تمام شام سیاه یتیمیم

رحمی نما به ناله و آه یتیمیم

آخر بگو که چیست گناه یتیمیم؟

 

که قسمتم نشستن درخیمه ها شده

افسوس خوردن و غم بی انتها شده

 

حالا که ابری ام منو در فکر بارشم

میل قتال دارم و لبریز خواهشم

دستی بکش بروی سرم کن نوازشم

آخر به عمه بهر چه کردی سفارشم؟!

 

با رفتن تو بال وپرم دست عمه ماند

اصلا نه بال و پرم دست عمه ماند

 

خورشید تیره بود و هوا پرغبار بود

پشت سرتو عمه پریشان و زار بود

دور و برتو نیزه و سرنیزه دار بود

زخم تنت یکی و دو تا نه، هزار بود

 

دیدم ز دور مرکبت افتاد بر زمین

مثل تن تو زینبت افتاد بر زمین

 

دیگر زمان آمدنم بود آمدم

از غصه تو سوختنم بود آمدم

هنگام مردتر شدنم بود آمدم

جای زره لباس تنم بود آمدم

 

با دست خالی آمدم اکبر شوم تو را

پای برهنه قاسم دیگرشوم تو را

 

دستم سپر برای تو ای بی سپرترین

گردد فدای تو پسرت ای پدرترین

ای از عطش بریده نفس خون جگرترین

کن دیده باز روی من ای محتضرترین

 

بوی حسن گرفت فضا روی سینه ات

وقتی که دوخت تیر مرا روی سینه ات

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار شب پنجم محرم –  علیرضا شریف

 

گذرِ ثانیه ها هر چه جلوتر می رفت

بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت

 

بُغض می کرد یتیمانه به خود می پیچید

در عسل خواستن آری به برادر می رفت

 

تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد

با گلِ اشک به پا بوسیِ مـعجر می رفـت

 

دیـد از دور که سر نیزه عمـو را انداخت

مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت

 

دیـد از دور که یـوسف ز نـفس افتاد و

پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت

 

رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه

یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشااله

 

دید یـک دشت پِـیِ کُشتـنِ او آمـاده

تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده

 

دید راضی است به معراجِ شهادت برسد

مطمئن است و به خون کرده وضو آماده

 

آه، با کُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست

چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده

 

هیچکس نیست که پایش به سویِ قبله کِشد

ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده

 

ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند

خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده

 

بازویش شد سپرِ تیـغ و به لب وا اُمّاه

یازده ساله چه مـردی شده مـاشااله

 

زخم راهِ نفسِ آینه در چنگ گرفت

درد پیچید و تنش نبضِ هماهنگ گرفت

 

استخوان خُرد ترک، دست شد آویز به پوست

آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت

 

گوهرش را وسـطِ معـرکه­ی تاخت و تاز

به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت

 

با پدر بود در آغوشِ پُر از مهر عـمـو

مزد مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت

 

باز تیر و گلو و طفل به یـک پلک زدن

باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت

 

علیرضا شریف

اشعار اهلبيت عليهم السلام...
ما را در سایت اشعار اهلبيت عليهم السلام دنبال می کنید

برچسب : اشعار شب پنجم محرم,اشعار شب پنجم,اشعار شب پنجم ماه محرم,اشعار شب پنجم محرم سهیل عرب,اشعار شب پنجم محرم لطیفیان,اشعار شب پنجم محرم الحرام,شعر شب پنجم محرم,شعر شب پنجم,اشعار شب هفتم محرم,اشعار شب هفتم, نویسنده : karbala1391a بازدید : 9 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 10:38