اشعار شب چهارم محرم - شهاد طفلان حضرت زینب(س)

ساخت وبلاگ

 

اشعار شب چهارم محرم

 

ای سالها کنار من و آشنای من

هستم برای تو ،تو هستی برای من

 

این سرزمین که قتلگه ما دو تا شده

هم کربلای توست وَ هم کربلای من

 

مهریه ی عروسی من دیدن تو بود

ای آشنای من همه در لحظه های من

 

نجمه دو تا پسر ، تو دو تا ؛ ای برادرم

حالا رسیده است زمان دو تای من

 

بد کردم ای برادر من خواهرت شدم؟

این رسم ها نبود به جای وفای من

 

تقصیر من که نیست ؛دلم شور میزند

بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من

 

دل دل نکن اجازه بده جعفرت شوند

دیدی اگر ظهور نکردند به پای من

 

بگذار آخر عمری نذر من ادا شود

باید خلاصه یک نفر اینجا فدا شود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب چهارم محرم

 

خوب میدانم اینجا از کسی سر نیستند

چشم در راه محبت های مادر نیستند

 

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که

با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند

 

وقت تزیین کردن عون و محمد با زره

از صمیم قلب خوشحال است ،دختر نیستند

 

مادری در خیمه اش میداد دلداری به خویش :

بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند

 

بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند

هر دو تا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند

 

تا که آرامش بگیرد بارها با خویش گفت:

پیش عباس و حسین ،اینها برادر نیستند

 

چون رباب و نجمه ،نه ؛خاموش ماند و گفت که

 با حسین ابن علی آنها که خواهر نیستند

 

تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت:

بچه های من خدا را شکر ؛دیگر نیستند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب چهارم محرم – رضا دین پرور

 

حرم امن نگاه تو که باشد بهتر

گِله از چشم سیاه تو که باشد بهتر

 

زندگی بی تو اگر هست خدایی ننگ است

مرگ در خِیل سپاه تو که باشد بهتر

 

سایه ات تا که بماند به سر اهل حرم

نعش ها بر سر راه تو که باشد بهتر

 

کفن ماست دو تا برگ برات جنت

پای این برگه گواه تو که باشد بهتر

 

دو قمر از سحر خانه ی زینب هستیم

ما دو تا شیر نر از خانه ی زینب هستیم

 

سر زلف تو سلامت ،سر ما رفته به باد

مادر ما به جز عشقت که به ما یاد نداد

 

از ازل دست تمنای دو عاشق پیشه

پای شش گوشه ی آن قلب رحیمت افتاد

 

به نخ معجر زینب به نخ چادر او

میدهد چشم تو آخر به دل ما ،مراد

 

احتیاطا که به انگور لبت دست زدیم

سفره ای پهن شد از این هوس مادر زاد

 

حکم شد تا که علی اکبر زینب باشیم

مرهم زخم دل مضطر زینب باشیم

 

سر چه خوب است که در پات سر نیزه شود

بدنی زود تر از تو سپر نیزه شود

 

مثل آن لحظه ی تاریخی اربا اربا

وا شود راه و تماشا ،گذر نیزه شود

 

بین هرچیز که فکرش به سر دشمن هست

به قد و قامت مان تا به کمر نیزه شود

 

شاخه ی ادعیه ی مادرمان از طوبی ست

آرزو کرده تن ما شجر نیزه شود

 

سفره ی نذر ابالفضل ادا خواهد شد

حاجت عمه ی سادات ادا خواهد شد

 

رضا دین پرور

 

*********************

 

اشعار شب چهارم محرم – مجتبی حاذق

 

برگرد سمت خیمه ها … تنهای تنها

من بی تو خواهم مرد ای آقای تنها

 

آماده کردم هرچه باشد را برایت

آورده ام عون و محمد را برایت

 

حالا که پر ، وا می کنند آقا نگو نه

آقا بزرگی کن بیا ،حالا نگو نه

 

راضی نشو با گریه برگردند خیمه

هرآنچه می خواهی بگو اما نگو نه

 

من یادشان دادم که پیش تو بگویند:

دایی به جان مادرت زهرا … نگو نه

 

حالا رها هستند و میدان روبروشان

پای رکاب تو شهادت آرزوشان

 

آن طور تربیت شدند اینها که بی تو

پایین نخواهد رفت آبی از گلوشان

 

خونی که جاری می شود از جسم آنها

در بین مقتل می شود آب وضوشان

 

دل کنده ام از دسته گلهایم برادر

حالا چنان کوهی سر پایم برادر

 

پنهان نگشتم تا که اشکم را نبینی

همواره با این اشک پیدایم برادر

 

تا که خجالت را نبینم در نگاهت

از خیمه ام بیرون نمی آیم برادر

 

مجتبی حاذق

برگرفته از سایت هیئت ثارالله رشت

 

*********************

 

اشعار شب چهارم محرم – سعید پاشازاده

 

دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند

دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند

 

مقام زینب کبری ببین که این دو پسر

فقط به خاطر مادر امامزاده شدند

 

تمام آبروی باغبان همین دو گلند

که در حفاظت از باغ استفاده شدند

 

به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند

به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند

 

کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب

دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند

 

پیام غربت زینب شدند آن روزی

که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند

 

اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد

به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند

 

حلال زاده به دائیش می رود آخر

غریب وار اسیر حرام زاده شدند

 

سعید پاشازاده

 

*********************

 

اشعار شب چهارم محرم – مسعود اصلانی

 

ای برادر بگو چکارکنم

ناله از بی کسی خود نزنی

می شود تاکه زنده ام اینقدر

حرف دل واپسی نزنی

**

من نمردم که ایستاده ای و

مثل ابر بهاری می باری

همه رفتند با اجازه ی تو

تو نگفتی که خواهری داری

**

بعد پنجاه سال خواهر تو

آمده حرف آبرو بزند

به امید اجازه دادن تو

آمده زینبت که رو بزند

**

بچه ها بین خیمه منتظرند

و به دست خودم کفن شده اند

خون شیر است در رگ آن ها

هر دوتا هدیه های من شده اند

**

نا امیدم نکن برادر جان

چادر مادرم که یادت هست

قسمش را که رد نخواهی کرد

  آتش و معجرم که یادت هست

**

مادرم پشت در که یادت هست

هیزم و کوچه ها که یادت هست

به روی چادرش برادر جان

وای من رد پا که یادت هست

**

پس قسم می دهم اجازه بده

بچه هایم به پات سر بدهند

بچه هایم کمند می شد کاش

خواهرانت برات سر بدهند

**

گفته ام با نبردشان من را

پیش چشم تو روسپید کنند

مثل لیلا و نجمه زینب را

بروند مادر شهید کنند

**

دوست دارم که پای غربت تو

زیر شمشیردست وپا بزنند

مویشان را کسی به پنجه گرفت

جای مادر تو را صدا بزنند

**

ای برادر نگاه خواهم کرد

که خدایی شیره خواره شوند

با سر داس و نیزه وشمشیر

لحظه ای که پاره پاره شوند

**

این همه نیزه آمده اما

بدترین نیزه نیزه کوفه است

دلم از کوفه زخم ها دارد

کوفه عهد و وفاش معروف است

 

مسعود اصلانی

 

*********************

 

اشعار شب چهارم محرم – محسن ناصحی

 

نه به اندازۀ علی اکبر

ولی آن قدرها جگر داریم

تو به روی خودت نیاوردی

ما که از قلب تو خبر داریم

**

به همین ذکر یا علی، مادر

که نوشتیم روی پیشانی

همۀ آرزوی مان این است

بر تن ما کفن بپوشانی

**

 تو به خیمه بمان مراقب باش

داییِ ما غم تو را نخورد

آن قدر غُصه خورده، حداقل

غُصۀ ماتم تو را نخورد

**

دو برادر کنار هم بهتر

می توانند یاورش باشند

می توانند در مقابل سنگ

روی نی حامیِ سرش باشند

**

 آن قدر تیر و نیزه می بارد

خم به ابرویمان نیاوردیم

مادرم! تو دعا کن آخر کار

لا اقل تکه تکه برگردیم

 

محسن ناصحی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

**********************

 

اشعار شب چهارم محرم

 

دیروز نه امروز نه فردا همیشه

عاشق شدن از روز اوّل تا همیشه

من با توام با درد تو تنها همیشه

هر جا که باشی با شُمام اینجا همیشه

 

عاشق شدن یعنی همین شیدا شدن ها

بر نیمه ی مجنون خود لیلا شدن ها

 

می میرم از این داغِ جانکاهی که داری

بندِ دلم پاره شد از آهی که داری

تا روی نیزه میروی راهی که داری

در عمق گودال است آن شاهی که داری

 

ای سایه ام روز تلافی است امروز

در خیمه ی من هم کلافی است امروز

 

این دو غزال افتاده در دام تو هستند

تکبیر گوی قبله ی نام تو هستند

سرمست آب و دانه ی نام تو هستند

یعنی که خواهرزاده ی جام تو هستند

 

اینها که پای مکتب من رشد کردند

از نسل طوفان بوده و مَرد نبردند

 

بگذار سیراب، از نیل تو باشند

قربانی آیات ترتیل تو باشند

ای کعبه ام بگذار در ایل تو باشند

این بچّه های من اَبابیل تو باشند

 

من باشم و آن وقت تو از پا بیفتی

در زیر تیغ و نیزه ها تنها بیفتی

 

هرگز نبینم حزن غُربت در گلویت

باشد نصیب من همه درد و بلایت

سرمایه ای دارم که می ریزم به پایت

این بچّه های من فدای بچّه هایت

 

در پایت افتاده دلم را می پسندی؟

یا هدیه ی ناقابلم را می پسندی؟

 

این ها نشان از جعفر طیّار دارند

از زندگی در زیر ظلمت آه دارند

با عشق سوزان تو تنها کار دارند

تیغ دوسر بوده دمی خونبار دارند

 

این دو، دو شیر بیشه های ذوالفقارند

با نعره هاشان کلّ لشکر تار و مارند

 

ماندم در این خیمه که شرمت پا نگیرد

در قلب تو کوه خجالت جا نگیرد

یک لحظه غم چشم تو را آقا نگیرد

اصلاً خدای تو، تو را از ما نگیرد

 

ای من فدای آیه آیه آیه ی تو

روی سر زینب بماند سایه ی تو

 

این ها فدای تار موی اصغر تو

هر دو بلا گردانِ جانِ دختر تو

هستند رزم آمیز میرِ لشکر تو

بر نِی ببینم راس شان دور سرِ تو

 

طاقت ندارند اینکه در خیمه نشینند

با دست بسته مادر خود را ببینند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

اشعار اهلبيت عليهم السلام...
ما را در سایت اشعار اهلبيت عليهم السلام دنبال می کنید

برچسب : اشعار شب چهارم محرم,اشعار شب چهارم,اشعار شب چهارم ماه محرم,اشعار شب چهارم محرم لطیفیان,اشعار شب چهارم محرم حر,اشعار شب چهارم حاج منصور,اشعار شب چهارم محرم الحرام,اشعار شب چهارم محرم سهیل عرب,اشعار شب چهارم محرم سهیل,شعر شب چهارم محرم, نویسنده : karbala1391a بازدید : 10 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 10:38