اشعار شب هفتم محرم - روضه حضرت علی اصغر(ع)

ساخت وبلاگ
اشعار شب هفتم محرم - روضه حضرت علی اصغر(ع) - یوسف رحیمی

 

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت

از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

 

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ

در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

 

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است

آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

 

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد

از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

 

در آخرين وداع غريبانه اش پدر

او را به روي دست براي خدا گرفت

 

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد

ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

 

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش

جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

 

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب

قنداقه را امام به زير عبا گرفت

 

یوسف رحیمی

 

********************

 

شب هفتم محرم الحرام

 

سر وقت

 

وقتش رسیده است که پر در بیاوری

از راز خنده‌ی همه سر در بیاوری

 

وقتش رسیده است که با روضه‌های خشک

اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری

 

وقتش رسیده است که موسی شوی و باز

از نیل تا فرات جگر در بیاوری

 

خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی

از زیر دست‌های تبر دربیاوری

 

تو یک تنه حریف همه می‌شوی و بس

از این قماط، دستی اگر دربیاوری

 

تو از نوادگان مسیحی بعید نیست

از خاک، مشک تازه و تر دربیاوری

 

در این کویر خار گل انداخت گونه‌ات

گفتی کمی ادای پدر دربیاوری!

 

لب می‌زنی به هم که بخوانی ترانه‌ای

اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

 

رضا جعفری

 

********************

 

 اشعار شب هفتم محرم الحرام - حسن لطفی

 

تا که بر روی زمین خیمه‌ی سقا افتاد

پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد

 

ناخنت خون شده و چهره‌ی مادر زخمی

آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد

 

به همه رو زدم اما چه کنم، خندیدند

چشم‌ها تا که به چشم تر بابا افتاد

 

خواستم بوسه بگیرم ز لبان خشکت

گذر حرمله افسوس به اینجا افتاد

 

حنجر نازکی انگار ترک خورد و شکست

کودکی بال زد اما ز تقلا افتاد

 

دست و پا می‌زدی و هلهله‌ها می‌آمد

عرق شرم پدر وقت تماشا افتاد

 

همه‌ی آرزویم بود زبان باز کنی

ولی انگار که یک فاصله اینجا افتاد

 

حسن لطفی

 

********************

 

 اشعار شب هفتم محرم الحرام - محمد بیابانی

 

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت

که تو بخندی و من هم کنم تماشایت

 

به غیر گریه بی اشک تو جواب نبود

 برای ناله هل من معین بابایت

 

مزار کوچک تو پر شده است از خونت

بخواب ماهی من در میان دریایت

 

مرا ببخش عزیزم که جای قطره آب

به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت

 

چگونه جسم تو پنهان کنم که میدانم...

...به وقت غارتمان می کنند پیدایت

 

بخواب در دل این خاک تا کمی وقت است

که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت

 

...بیا رباب که این شاید آخرین باریست

که خواب می رود او با نوای لالایت

 

اگر نشد که شود سایه سرت امروز

به روی نیزه شود سایه سار فردایت

 

محمد بیابانی

 

********************

 

اشعار شب هفتم محرم الحرام - هادی جانفدا

 

بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت

و ایستادی امروز روی پای خودت

 

نشان بده به همه چه قیامتی هستی

و باز در پی اثبات ادّعای خودت

 

از آسمانی گهواره روی خاک بیفت

بیفت مثل همه مردها به پای خودت

 

پدر قنوت گرفته ترا برای خدا

ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت

 

که شاید آخر سیر تکامل حلقت

سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت

 

یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است

یکی به جای رباب و یکی به جای خودت

 

بده تمام خودت را به نیزه ها و بگیر

برای عمه کمی سایه در ازای خودت

 

و بعد همسفر کاروان برو بالا

برو به قصد رسیدن به انتهای خودت

 

و در نهایت معراج خویش می بینی

که تازه آخر عرش است ابتدای خودت

 

سه روز بعد، در افلاک دفن خواهی شد

درون قلب پدر خاک کربلای خودت

 

هادی جانفدا

اشعار اهلبيت عليهم السلام...
ما را در سایت اشعار اهلبيت عليهم السلام دنبال می کنید

برچسب : اشعار شب هفتم محرم,اشعار شب هفتم,اشعار شب هفتم علي اصغر,اشعار شب هفتم شهادت امام حسین,اشعار شب هفتم امام حسین,اشعار شب هفتم سهیل عرب,اشعار شب هفتم رمضان,اشعار شب هفتم محرم جدید,اشعار شب هفتم لطیفیان,شعر شب هفتم محرم, نویسنده : karbala1391a بازدید : 15 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 14:49