اشعار شام غریبان

ساخت وبلاگ

اشعار شام غریبان – مهدی صفی یاری

 

بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد

عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد

 

بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند

بنا نبود که بال و پر تو را ببرد

 

بنا نبود که در روز آخر عمرت

اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد

 

بنا نبود برای دو قطره آب فرات

سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد

 

بنا نبود اگر در غروب کشتندت

شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد

 

تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا

بنا نبود که انگشتر تو را ببرد

 

مهدی صفی یاری

 

********************

 

اشعار شام غریبان – حامد خاکی

 

آنقدر تشنه ماند كه آب از سرش گذشت

با چكمه يك نفر ز روي پيكرش گذشت

 

وقتي برادرم به زمين خورد اي خدا

افتادم و سرم به زمين خورد اي خدا

 

ناله زدم كه اي پسر مادرم بيا

هفتاد و دومين تلفات حرم بيا

 

پاشو بيا حسين كه دارند ميرسند

از دور چند اسب سوارند ميرسند

 

اصلاً چرا غم علي اكبر تو را نكشت؟

تير آنقدر زدند شدي مثل خارپشت

 

از هولِ جايزه چقدر دستپاچه بود

سر را بريد و جاي سرت خنجرش گذاشت

 

حامد خاکی

 

********************

 

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی

 

چگونه از چه طریقی بریده شد سر تو ؟

که اینچنین شده ریشه به ریشه حنجر تو

 

چگونه از دلش آمد سر از قفا ببرد؟

کسی که شد سبب گریه های خواهر تو

 

همان که کلب سیاهی شد و تنش لرزید

پس از شنیدن واویلتای مادر تو

 

تو پیرهن به تنت بود رفتی از خیمه

چرا برهنه شده پیکر مطهر تو ؟

 

چقدر نیزه برای تبرک آقاجان

دخیل بسته شده بر ضریح پیکر تو

 

تو سید الشهدایی، برای اینکه نشد

کسی به غربت و مظلومیت برابر تو

 

محسن مهدوی

 

********************

 

اشعار شام غریبان – محمد رسولی

 

رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده

در فضا رایحه‌ای روح‌فزا افتاده

 

سر ِ تو می‌رود و پیکر تو می‌ماند

از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده

 

آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند

آتش آن است که در خیمه يِ ما افتاده

 

دم ِ گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟

حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده

 

عاقبت دید رباب آنچه نباید می‌دید

آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده

 

من به میل خود از اینجا نروم، ميبَرَدَم

تازیانه که به جانِ تن ما افتاده

 

میشمارم همه طفلان حرم را دائم

وای که دخترکت باز کجا افتاده؟

 

زجر رفته ست سراغش که بیارد او را

آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده

 

هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم

دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟

 

محمد رسولي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

********************

 

اشعار شام غریبان – محسن مهدوی

 

لابلای آن شلوغيها

 

عاقبت بر سينۀ تو جا گرفت

آنكه آخرسر تو را از ما گرفت

 

همره خود دشنه ای آورده بود

در همان دم ماجرا بالا گرفت

 

پنجه بر گيسوی تو انداخت و

از همان پشت سرت سر را گرفت

 

چشمهايت چون دهانت باز شد

گردنت را با دو دستش تا گرفت

 

تا صدای ناله ات را نشنود

گوش خود را زينب كبری گرفت

 

هستی و دار و ندارش بودی و

خنجری از او تو را يكجا گرفت

 

لابلای آن شلوغيها ، بگو

چشم زهرا را كسی آيا گرفت

 

محسن مهدوی

 

********************

 

اشعار شام غریبان – رضا رسول زاده

 

نيزه پشت نيزه

 

با نيزه روي زخم تو مرهم گذاشتند

جسم تو را به خاك چه در هم گذاشتند

 

من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را

بس نيزه پشت نيزه و بر هم گذاشتند

 

بر سينه ات نمونه ي هرچه سلاح هست !

شمشير و سنگ و تير سه پر هم گذاشتند

 

هم داغ اكبر تو و هم سوز تشنگي

اصلا مگر برات جگر هم گذاشتند

 

آمد ز من رقيه سراغ تو را گرفت

پرسيد كه : براي تو سر هم گذاشتند ؟

 

در كيسه هايشان پر سر بود و روسري

هر آنچه بود زيور و زر هم گذاشتند

 

رضا رسول زاده

 

********************

 

اشعار شام غریبان – مصطفی متولی

 

ظاهراً جد اطهرش هم بود

پدرش بود مادرش هم بود

 

وقتی افتاد روی گونه ي راست

بین مقتل برادرش هم بود

 

جای سالم نبود در بدنش

زخم تا بود پیکرش هم بود

 

زیر پایِ سنان و نیزه و تیر

نه فقط سینه، حنجرش هم بود

 

بی کس و بی پناه از نزدیک

سنگ میخورد و خواهرش هم بود

 

خواهرش قبل قاتلش آمد

تا نفسهای آخرش هم بود

 

گرچه او را زدند اما چون

چادرش بود معجرش هم بود

 

از همه دلخراش تر اینکه

دم گودال دخترش هم بود

 

دخترش بود و ذبح را میدید

همه دیدند همسرش هم بود

 

آن زمان هم که غارتش کردند

به روی دستها سرش هم بود

 

مصطفي متولي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

********************

 

اشعار شام غریبان – وحید قاسمی

 

چون زخم های روی تنت گریه ام گرفت

از پیـرهن نداشتنت گریه ام گرفت

 

با دیده هـای سـرخِ جگر مثل مـادرم

هنگام دست و پا زدنت گریه ام گرفت

 

جایی برای بـوسه برادر نیافتم

از نیزه هـای در بدنت گریه ام گرفت

 

تا دیدم آن سواره ولگرد نیزه دار

بر تن نموده پیرهنت گریه ام گرفت

 

وقتی شنیدم از پسرت ای امام اشک

یک بوریا شده کفنت گریه ام گرفت

 

وحید قاسمی

 

********************

 

اشعار شام غریبان – رضا رسول زاده

 

در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی

یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی

 

دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم

حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی

 

جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند

جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی؟

 

زینب بمیرد این همه خونی نبیندت

خواهر شود فدای تو یاور نداشتی؟

 

ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد

چیزی برای غارت لشکر نداشتی

 

ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده

یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی

 

بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای

حق می دهم حسین، برادر نداشتی

 

رضا رسول زاده

 

********************

 

اشعار شام غریبان –مهدی صفی یاری

 

دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟

وقتی نمانده است برایش برادری

 

تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت

با تو چه کرده اند در این روز آخری؟

 

از صبح یکسره به همین فکر می کنم

وقت غروب می شود اینجا چه محشری

 

اینجا همه به فکر غنیمت گرفتن اند

از گوشواره ها بگیر تو تا کهنه معجری

 

اصلا کجا نوشته اند که در روز معرکه

در قتلگاه باز شود پای مادری؟

 

اصلا کجا نوشته اند که هنگامه غروب

در خیمه گاه باز شود پای لشکری؟

 

اصلا کجا نوشته اند که در پیش خواهری

باید جدا کنند گلوی برادری؟

 

من مانده ام چطور تو را غسل می دهند

اصلا چه غسل دادنی ؟ اصلا چه پیکری؟

 

در زیر سم اسب چه می کردی ای حسین؟

از تو نمانده است برایم بجز سری

 

از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم

ممنونم ای حسین که در فکر خواهری

 

در کوفه ، زینب از تو چه پنهان ، تمام کرد

ای کاش رفته بود سرت جای دیگری

 

مهدي صفي ياري

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

********************

 

اشعار شام غریبان – علی اکبر لطیفیان

 

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

 

تو نیزه خوردي و یکمرتبه زمین خوردي

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

 

همینکه از طرف جمعیعت دوتا چکمه

رسید اول گودال، مادرت افتاد

 

تو را به خاطر درهم چه درهمت کردند

چنانکه شرح تن تو به آخرت افتاد

 

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست

درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

 

خبر رسید که انگشتر تو را بردند

میان راه، النگوي دخترت افتاد

 

کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه

و خواهرتو به یاد برادرت افتاد

 

علي اكبر لطيفيان

 

********************

 

اشعار شام غریبان – داود رحیمی

 

زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی

رضا شدی به رضای خدا و خندیدی

 

عزیز من چه لباسی است بر تنت کردی؟

 به جای گل پر نیزه است اینکه پوشیدی

 

تمام هستیِمان را عدو به غارت برد

 مرا به دست که دادی که تخت خوابیدی؟

 

سرت که رفت تنت ماند و نعل این اسبان

کبود مثل شبی، چون جدا ز خورشیدی

 

شدی تجلی حق و حکایت موسی

خدا به جسم تو تابید و بعد پاشیدی

 

زمین کِنِس شد و یک قطره هم نزد بالا

چقدر پا به زمین زیر تیغ کوبیدی!

 

تمام دشت تنش را به جسم تو مالید

 به دست نعل خودت را به دشت بخشیدی

 

و تیغ هم ادبش کار دستمان داده

مصیبتی شده این حنجری که بوسیدی!

 

داود رحیمی

 

********************

 

اشعار شام غریبان –علی اکبر لطیفیان

 

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب

از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است

بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

**

خون گلویت را کسی تا آسمان برد

پیراهن و عمامه ات را این و آن برد

آیا نگفتم در بیاور خاتمت را

راضی شدی انگشترت را ساربان برد

**

گفتند که پیراهنت را می کشیدند

تصویر غارت کردنت را می کشیدند

نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن

بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند

**

رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود

رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟

تا آن زمانی که به یادم هست داداش

وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود

**

رفتی که اشک خواهرت را در بیاری

بغض گلوی دخترت را در بیاری

آیا نمی شد ای سلیمان زمانه

قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟

 

علی اکبر لطیفیان

اشعار اهلبيت عليهم السلام...
ما را در سایت اشعار اهلبيت عليهم السلام دنبال می کنید

برچسب : اشعار شام غریبان,اشعار شام غریبان امام حسین,اشعار شام غریبان امام علی,اشعار شام غریبان امام علی ع,اشعار شام غریبان علی,اشعار شام غریبان پدر,اشعار شام غریبان علی ع,اشعار شام غریبان حسین,اشعار شام غریبان عاشورا,اشعار شام غریبان امام رضا, نویسنده : karbala1391a بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 3:59