اشعار شام غریبان

ساخت وبلاگ

اشعار شام غریبان – حسن کردی

 

گفتم اگر سرت نبود پیکر تو هست

مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست

 

اما چه پیکری که چه راحت بلند شد

دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد

 

روی زمین به فاصله افتاده پیکرت

حتما به دست حرمله افتاده پیکرت

 

صحبت به سمت نیزه کنم یا به قتله گاه

رویم کدام سوی کنم شاه بی سپاه

 

تا صبح روی خاک پر از رد پا شوی

ترسم که با نسیم سحر جا به جا شوی

 

حلق تو را همینکه سر نیزه دوختند

قیمت گذاشتند و پس از ان فروختند

 

دعوا سر تو شدت سختی گرفته است

ما بینشان رقابت سختی گرفته است

 

معلوم میشود چقدر بد شکسته ای

از نیزه ای به نیزه دیگر نشسته ای

 

آواز سنگ هر چقدر رنج اور است

اما صدای نعلِ نویِ اسب بدتر است

 

ترکیب عضوهای تو را بخش میکنند

این اسب ها حسینِ مرا پخش میکنند

 

حسن کردی

 

*******************

 

اشعار شام غریبان – علی صالحی

 

آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت

سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت

 

آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید

سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت

 

ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد

همه سر ها به روی نیزه ي لشگر می رفت

 

خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست

بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت

 

از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند

گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت

 

نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد

یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت

 

علي صالحي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

**********************

 

اشعار شام غریبان –علیرضا خاکساری

 

انگار که ختم غائله می کردند

با حکم امیر ولوله می کردند

 

با چکمه و یا که اسب تازه نفسی

بر روی تن تو هروله می کردند

 

یک عده ی هرزه ، لاابالی ، رقاص

بالای سر تو هلهله می کردند

 

یک عده که از فرات بر میگشتند

آب تعارف شمر و حرمله می کردند

 

یک عده ی بی شرف ، لجن ، بی ناموس

ناموس تو را به سلسله می کردند

 

کعب نی و تازیانه و سر نیزه

آماده برای قافله می کردند

 

ای کاش برای حفظ حرمت ها هم

تعیین حدود فاصله می کردند

 

در شام کسانیکه سرت چرخاندند

از شمر تقاضای صله می کردند

 

علیرضا خاکساری

 

**********************

 

اشعار شام غریبان –مهدی پورپاک

 

خبری نیست از تو و کفنت

یوسف من کجاست پیرُهنت

 

یادگاری ز جنگ حک شده است

مُهری از سمِّ اسب روی تنت

 

تا خود حشر بر سنان لعنت

که فرو کرده نیزه در دهنت

 

پیرمردان ناتوان حتّی

با عصا می زدند بر بدنت

 

همه جا را سیاه می دیدی

به فدای نفس نفس زدنت

 

استخوان های سینه ی تو شکست

شمر وقتی که روی سینه نشست

 

آینه بودی و ترک خوردی

از همه بی هوا کتک خوردی

 

قتلگاهت نگو که غوغا بود

سر پیراهن تو دعوا بود

 

کاش مادر نبود در گودال

از بد روزگار امّا بود

 

مهدی پورپاک

 

**********************

 

اشعار شام غریبان – محمد رسولی

 

سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم

سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم

 

سراغ سرت را من از آسمان و

سراغ تنت از بیابان بگیرم

 

تو پنهان شدی زیر ِ انبوهِ نیزه

من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم

 

حسین! خونِ حلقومت آبِ حیات است

من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم

 

رسیده کجا کار ِ زینب که باید

سرت را من از این و از آن بگیرم

 

کمی از سر ِ نیزه پایین بیا تا

برایِ سفر بر تو قرآن بگیرم

 

تو گفتی که باید بسوزم، بسازم

به دنیایِ بعد از تو آسان بگیرم

 

قرار ِ من و تو شبی در خرابه

پی ِ گنج را کُنج ِ ویران بگیرم

 

هلا! می‌روم تا که منزل به منزل

برایِ تو از عشق پیمان بگیرم

 

محمد رسولي

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

*********************

اشعار تنور خولی – سید محمد حسینی

 

به تاخت می رود و از خزان خبر دارد

به تاخت می رود انگار بار سر دارد

 

گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است

و پای مرکب او را ببین که پر دارد

 

تمام شادی دنیاست در دلش انگار

میان کیسه ی خود تکّه های زر دارد

 

مسیر کوفه و یک خانه و تنوری داغ

تنور خانه ی او روضه اش خطر دارد

 

دعا کنیم که زهرا ندیده باشد و بعد

کسی بیاید و درب از تنور بر دارد

 

سید محمد حسینی

برگرفته از وبلاگ امام رئوف

 

********************

 

اشعار روز یازدهم محرم – علیرضا شریف

 

اي آيه هاي فجرِ من از آسمان بگو

از زخمِ بي شماره ات اي بي نشان بگو

 

معراجِ ارجعي تو در خون چه سان گذشت

در ازدحامِ آن همه تيغ و سنان بگو

 

من شرح مي دهم غمِ تاراجِ خيمه را

از خنجرِ شقاوت و اين ساربان بگو

 

سرداده اند قهقه وقتي كه خواندمت

از حنجرِ شكسته ات اين بار جان بگو

 

دارند مي برند در اين عصرِ بدرقه

پشتِ سرِ مسافرِ كوفه اذان بگو

 

اوّل زنِ اسيرِ بني هاشمي شدم

تا انتهاي رفتنِ در ريسمان بگو

 

عباسِ غيرتي من از نيزه پاسخي

بر طعنه هاي حرمله ي بد دهان بگو

 

قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان

در كوچه هاي زجر هوادارِ من بمان

 

اشكِ فراق چشمِ ترم را گرفته است

خنجر كشيده غم جگرم را گرفته است

 

از تو بگو چگونه خداحافظي كنم؟

بُغضي گلويِ نوحه گرم را گرفته است

 

ترسم كه پاي دختر تو لِه شود در اين

زنجيرها كه پاي حرم را گرفته است

 

از خيمه هاي سوخته هر قدر مانده است

چادر كه رفته روي سرم را گرفته است

 

تا چشمِ پاسبانِ وِقارم ز حدقه ريخت

هر چشمِ هَرزه دوو و برم را گرفته است

 

نيزه ز نبشِ قبرِ كسي حرف مي زند

ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است

 

هفده سرِ به نيزه مرا اوج مي دهد

حالا كه كعبِ نيزه پَرم را گرفته است

 

اينان كه دورِ آينه ديوار مي كِشند

از تازيانه ها چقدر كار مي كِشند

 

عليرضا شريف 

برگرفته از وبلاگ شبگرد بین الحرمین

اشعار اهلبيت عليهم السلام...
ما را در سایت اشعار اهلبيت عليهم السلام دنبال می کنید

برچسب : اشعار شام غریبان,اشعار شام غریبان امام حسین,اشعار شام غریبان امام علی,اشعار شام غریبان امام علی ع,اشعار شام غریبان علی,اشعار شام غریبان پدر,اشعار شام غریبان علی ع,اشعار شام غریبان حسین,اشعار شام غریبان عاشورا,اشعار شام غریبان امام رضا, نویسنده : karbala1391a بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 3:59